گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد بیست و سوم
.بيان درگذشت معتمد بن عباد





در اين سال معتمد بن عباد كه فرمانرواي اندلس بود. در زندان «اغمات» از شهر (ي) در مغرب درگذشت ما در ضمن بيان رويدادهاي سال چهار صد و هشتاد گفتيم
ص: 226
كه چگونه بلاد او گرفته شد و او تاكنون زنداني بود و درگذشت وي از جهت سخاوتمندي و دهش و دانش و شجاعت و رياست نامه از محاسن اين جهان بود و اخبارش مشهور و آثارش مدون است.
او را اشعار نيكو است، از جمله اشعاري است كه هنگامي كه ملكش گرفتند و زندانيش كردند سروده است:
سلت علي يد الخطوب سيوفهافجذذن من جسدي الحصيف الامتنا
ضربت بها ايدي الخطوب، و انماضربت رقاب الآملين بها المني
يا آملي العادات من نفحي تناكفوا، فان الدهر كف اكفنا مفاد اين ابيات بفارسي چنين است: دست پيش آمدهاي بد روزگار شمشيرها برويم كشيده و از اين قن، تنومند خرده پاره‌اي سوا كردند، دست روزگار و پيش آمدهاي سخت آن بزد اما آنكه بزد، گردن آرزومندان بود. هان اي آرزومندان دمهاي (دهش) ما بس كنيد كه روزگار (بي‌بنياد) دست ما كوتاه كرده است.
و از اوست در قصيده‌اي درباره توصيف غل و زنجيري (كه در زندان) بپاها داشته است:
تعطف في ساقي، تعطف ارقم‌يساورها عضا بأنياب ضيغم
و اني من كان الرجال بسيبه‌و من سيفه في جنة و جهنم مفاد اين دو بيت بفارسي اينست: در ساق (پايم، زنجير) همچو به پيچيده و آن را چنان ميگزد كه گوئي شير شرزه بدندانهايش مرا ميگزد، و من كه مردان از نعمت روان و شمشير من در بهشت و دوزخ بودند (بچنين روز گرفتار آمده‌ام).
در روز عيدي گفته است:
فيما مضي كنت بالاعياد مسرورافساءك العيد في «اغمات» مأمورا
قد كان دهرك ان تأمره ممتثلافردك الدهر منيها و مامورا
من بات بعدك في ملك يسر به‌فانما بات بالاحلام مسرورا مفاد اين اشعار بفارسي چنين است: درگذشته روزهاي عيد شاد بودم، در
ص: 227
«اغمات» (زندان خود را گويد) عيدم غم و اندوه ببار آورده است، روزگار تو (خود را گويد) چنان بود كه آنچه گفتي انجام ميشد، اكنون روزگار برگشته تو را نهي ميكند (و آمر بودي) و اينك ماموري، آن كس كه پس از تو در ملك مانده بدان شاد ميباشد. بجاي ماندنش رويا و در احلام خود شادمانست.
شاعر او ابو بكر بن اللبانه بود، و در زندان كه بود بديدارش ميرفت و او را مدح كرده ميستود نه بخاطر اينكه چيزي عايد او بشود، بلكه حق شناسي از احسان قديم بود كه چنان ميكرد و چون درگذشت شاعر ابو بكر بيامد و روز عيدي بود و بر مزار او بايستاد و مردم به زيارت مزارهاي بستگان خود در آنجا گرد آمده بودند و ابو بكر بپا ايستاده با بانگ رسا چنين انشاد كرد:
ملك الملوك أ سامع فانادي‌ام قد عداك من الجواب عوادي
لما خلت منك القصور، و لم تكن‌فيها، كما قد كنت في الاعياد
فمثلت في هذا الثري لك خاضعاو تخذت قبرك موضع الانشاد مفاد اين ابيات بفارسي چنين است: هان اي شاه شاهان آيا نداي مرا ميشنوي يا پاسخ من برنگشته (چيزي) بگويي. چون كاخها خالي از وجود تو شد. و تو ديگر همچو روزهاي عيد در آنجا نبودي، پس بر اين تربت با فروتني آمدم و آرامگاه ترا جاي سخن سرائي خود برگزيدم.
و در آن حال شروع به اتمام قصيده خود كرد. مردم گرد او جمع آمد. همه ميگريستند هر گاه ما ميخواستيم به تفصيل مناقب و محاسن او بازگو ميكرديم سخن بدرازا ميكشيد و بر همين حد آن را موقوف مينمائيم.

بيان درگذشت وزير ابي شجاع‌

در جمادي الاخره اين سال وزير ابو شجاع محمد بن حسين بن عبد اللّه وزير خليفه درگذشت، اصل او از روذرآور و در اهواز بدنيا آمده بود، و فقه را نزد شيخ ابو اسحاق شيرازي خواند و داناي (زبان) عربي بود و تصانيفي دارد از جمله: تجارب الامم
ص: 228
است و مردي عفيف، عادل. با حسن سيرت. و بسيار با خير و كار نيك بود. درگذشت او در مدينه رسول خدا صلّي اللّه عليه و سلّم رويداد و مجاور آنجا بود.
چون مرگش نزديك شد. خواست كه او را به مسجد النبي صلّي اللّه عليه و سلّم ببرند، و بردند و در آنجا بپاي ايستاد و بگريست و گفت: يا رسول اله، خداوند عز و جل گويد (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً) [ (1)] من اينجا آمدم و بگناهان خويش و جرمها كه مرتكب شده‌ام اعتراف ميكنم و شفاعت تو را خواستار و بدان اميد دارم.

بيان فتنه نيشابور

در ذي حجه اين سال، امير بزرگي از امراي خراسان گروه انبوهي گرد خود جمع آورد و رو به نيشابور نهاد آنجا را محاصره كرد. اهالي نيشابور هم اجتماع كرده سخت‌ترين جنگها را با او كردند و چهل روز نيشابور را محاصره كرد و بدان دست نيافت و در محرم سال چهار صد و هشتاد و نه از آنجا برفت. همينكه او رفت ميان كراميه و ساير طوايف از اهالي نيشابور فتنه‌اي پديد گرديد و كشتار بسياري ميانشان رويداد.
پيشرو شافعيان ابي القاسم پسر امام الحرمين ابي المعالي جويني بود. و پيشرو حنفيان قاضي محمد بن احمد بن صاعد بود و هر دو متفقا عليه كراميه بودند و پيشتاز
______________________________
[ (1)] قرآن مجيد سوره چهارم آيه مباركه 63، و مفاد آن بفارسي اينست كه:
چنانچه آنها كه به خود ستم روا داشتند نزد تو (رسول خدا) آمد. و از خدا آمرزش خواستند و رسول خدا براي آنان استغفار نمود خواهند يافت كه خداوند بخشنده است م.
ص: 229
كراميه محمشاد بود. پيروزي از آن شافعيان و حنفيان عليه كراميه بود و مدارسشان ويران كردند. و بسيار از آنان و غير آنها كشته شدند و فتنه بزرگي بود.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در ربيع الاخر اين سال. خليفه اقدام بساختن حصاري گرد الحريم نمود (مقصود حريم دار الخلافه است م.) و به وزير (خود) عميد الدوله بن جيهر اجازه داد عامه را براي گردش و كار آزاد گذارده (در محوطه حريم) شهر را آرايش داده طاقها بسته و در نوسازي آن كوشيدند.
در ماه رمضان اين سال. سلطان بركيارق مجروح شد. او را شخص ناشناسي از مردم سجستان در بازويش زخم زد. سپس آن مرد دستگير شد. دو مرد ديگر از مردم سجستان او را ياري كردند. همينكه ضارب دستگير شد و او را زدند اعتراف كرد باينكه آن دو نفر او را گماشته بودند آن كار را بكند آن دو نفر را گرفتند به سختي زدند كه بعمل خود اعتراف كنند. ولي اعتراف نكردند. فيلي آوردند تا هر دوي آنها را زير پاي فيل اندازند. يكي از آنها پيش آمد و گفت: مرا رها كنيد، شما را آگاه ميكنم. او را رها كردند آنكه همراهش بود گفت: برادر، ما را بناچار خواهند كشت تو با افشاي اسرار مردم سجستان را رسوا مكن، او هم چيزي نگفت و هر دو را بكشتند.
در اين سال امام ابو حامد غزالي. رهسپار شام گرديد و بيت المقدس را زيارت كرد و تدريس در مدرسه نظاميه را ترك گفت و برادرش را بجاي خود برقرار داشت. و به زهد گرائيد و جامه خشن پوشيد و به خوراك بي‌مقدار قناعت ورزيد و در اين سفر بود كه (كتاب) «احياء علوم الدين» را تصنيف كرد و گروهي بسيار از مردم در دمشق (موعظه) او بشنيدند، و پس از آن كه در سال بعد حج گذارد ببغداد بازگشت و از آنجا بخراسان رفت:
ص: 230
در ربيع الاول اين سال خطبه بنام وليعهد (خليفه) ابي الفضل منصور بن المستظهر بالله خوانده شد.
در اين سال بركيارق وزير خود مؤيد الملك پسر نظام الملك را عزل كرد و برادرش فخر الملك را بوزارت برقرار كرد و سبب آن اين بود كه وقتي بركيارق عم خودش را منهزم كرد و كشته شد. خادمي را فرستاد تا مادرش زبيده خاتون را از اصفهان بياورد. مؤيد الملك با گروهي از امراء اتفاق نموده به بركيارق مشورت دادند كه به ترك او- مادرش- گويد. بركيارق بآنها گفت: من ملك را بدون وجود او كه نزد خودم باشد نخواهم. همينكه زبيده خاتون رسيد و آگاه از آن احوال شد، از مؤيد الملك روي برتافت. مجد الملك ابو الفضل بلاساني. در راه همراه با مادر بركيارق بود، و دانست كه آب او با مؤيد الملك بيك جوي نميرود و كارش با وجود مؤيد الملك فرجامي نخواهد داشت و ديگر اينكه ميان مؤيد الملك و برادرش فخر الملك، بسبب جواهري كه نظام الملك پدرشان بجاي گذارده بود.
دوري وجود داشت و همينكه فخر الملك دانست كه مادر سلطان از برادرش مؤيد الملك روي برتافته است، پيام فرستاد و اموالي گرانمايه براي شغل وزارت بذل كرد: درخواستش پذيرفته شد و برادرش عزل شده او جاي وي را گرفت.
در جمادي الاولاي اين سال. ابو محمد رزق اله بن عبد الوهاب تميمي فقيه حنبلي درگذشت، وي مردي عارف و آگاه بچندين (رشته دانش) و نزديك به سلاطين بود در رجب اين سال. ابو الفضل احمد بن حسن بن خيرون معروف به ابن باقلاني درگذشت. مرد مشهوري است و مولد او بسال چهار صد و شش بود.
در شعبان اين سال قاضي ابو بكر محمد بن مظفر شامي درگذشت. او از اصحاب ابي الطيب طبري بود و براي قضاء مزد نميستاند و حق را بجاي خود استوار ميداشت و به احدي از خلق الله چشم پوشي نميكرد. يكي از تركان بر شخصي اقامه دعوي كرد، باو گفت: آيا گواهي براي ادعاي خود داري؟ گفت: آري. فلان كس است مشطب فقيه فرغاني. قاضي ابو بكر باو گفت: گواهي مشطب نمي‌پذيرم زيرا جامه
ص: 231
ابريشمي ميپوشد. آن ترك مدعي گفت: سلطان و نظام الملك هم جامه‌هاي ابريشمي ميپوشند. قاضي گفت: اگر در محضر من به يك دسته باقلا و سبزي هم گواهي دهند، گواهي آنان را هم نمي‌پذيرم. بعد از او بجايش ابو الحسن علي بن قاضي القضاة ابي عبد اله محمد دامغاني امور قضاء كرد.
در اين سال قاضي ابو يوسف عبد السلام بن محمد قزويني درگذشت مولد او بسال چهار صد و بيست و يك بود.
در مذهب اعتزالي غلو ميكرد و گفته شده كه زيدي مذهب بود.
در اين سال قاضي ابو بكر بن رطبي، قاضي دجيل درگذشت. او شافعي مذهب بود و بعد از او برادرش ابو العباس احمد بن حسن بن احمد ابو الفضل حداد اصفهاني مصاحب ابي نعيم حافظ جاي او را گرفت. آورده‌اند كه (كتاب) حلية الاولياء از اوست. وي بزرگتر از برادرش ابي المعالي بود. ابو عبد محمد بن ابي نصر فتوح بن عبد اله ابن حميد حميدي اندلسي «در همين سال درگذشت. او پيش از سال چهار صد و بيست متولد شد. حديث را در شهر خود و مصر و حجاز و عراق شنيد و مصنف (كتاب) الجمع بين الصحيحين است و مردي ثقه و فاضل بوده در ذي حجه درگذشت و كتب خود را وقف كرد كه مردم از آن بهره‌مند شوند
.
ص: 232

489 (سال چهار صد و هشتاد و نه)

بيان كشته شدن يوسف بن آبق و مجن حلبي‌

در محرم اين سال يوسف بن آبق كه قبلا گفتيم تاج الدوله تتش او را به بغداد فرستاد و سواد شهر را غارت كرد. در حلب كشته شد.
علت كشته شدن او چنين بود كه پس از كشته شدن تاج الدوله وي در حلب ميزيست. در حلب شخصي بود كه او را مجن، ميناميدند و رئيس گروه نوخاستگان بوده پيروان زيادي داشت. اين شخص نزد جناح الدوله حسين رفت و باو گفت:
يوسف بن آبق با باغيسيان مكاتبه دارد و تصميم به فساد و تبهكاري گرفته است.
جناح الدوله باو اجازه داد يوسف را بكشد. مجن از او درخواست كرد با گروهي از سپاهيان او را ياري كند و ياريش كرد. مجن قصد خانه‌اي كه يوسف در آن سكني داشت نمود و از در و بام خانه او را در تنگنا گذاشت و يوسف را گرفت و كشت و آنچه هم در خانه او يافته ميشد غارت كرد و در حلب مانده حاكم بر امور گرديد.
سپس دچار وسوسه شد كه خودش منفردا حكومت كند و ملك رضوان را كنار گذارد. پس به جناح الدوله گفت: ملك رضوان بمن امر كرده است تو را بكشم هواي كار خود را داشته باش. جناح به حمص كه از آن خودش بود بگريخت و همينكه مجن در حكم يكه‌تاز شد رضوان بر او متغير گرديد و از او خواست كه شهر را ترك كند و مجن نكرد. رضوان هم با يارانش سوار شد. اگر همت بجنگ او ميگماشت ميتوانست
ص: 233
از عهده‌اش برآيد. و لكن به يارانش امر كرد دارائي و اثاث و چارپايانش غارت كنند و كردند، مجن خود را پنهان كرد، به پي‌گرد او برخاستند پس از سه روز او را يافتند و دستگيرش نمودند و شكنجه و كيفرش داده سپس او و فرزندانش را كشتند.
او از مردم سواد شهر و هيزم‌شكن بود كه بدان وضع برسيد.

بيان درگذشت منصور بن مروان‌

در محرم اين سال، منصور بن نظام الدين بن نصر الدوله بن مروان حكمران دياربكر درگذشت. هموست كه خاندان بني مروان بوي منقرض گرديد و آن موقعي بود كه فخر الدوله بن جهير با او جنگ كرد و «جكرمش» او را در جزيره دستگير نمود و او را به مردي يهودي سپرد. و در خانه همان مرد درگذشت، همسرش جنازه او را در تربت نياكانش بخاك سپرد، پس از آن حج گذارد و بشهر بشنويه برگشت و صومعه‌اي از شهر فنك نزديك به جزيره ابن عمر خريد و در آن صومعه به عبادت خدا اقامت كرده و سرگرم شد.
منصور مردي شجاع بود اما اينكه بشدت بخيل بود و از بخل او داستانهاي شگرفي نقل ميكنند، بدبختي طالبان دنيا روي گرداني آنها از آخرت باشد، آيا نمينگرند كه دنيا با ابناء خود چه‌ها ميكند، همين منصور كه خود پادشاهي از دودمان پادشاهي بود مآل كارش بدان انجاميد كه در خانه يك يهودي مرد، از خداي بزرگ مسئلت مينمائيم كه نيكي بكارهاي ما ببخشايد و عاقبت كار ما در دنيا و آخرت، به منت و كرم خويش اصلاح كند.

بيان تصرف شهر قابس ايضا بوسيله تميم‌

در اين سال تميم بن معز شهر قابس را تصرف كرد و برادر خود عمرو را از آنجا بيرون راند.
سبب آن اين بود كه در قابس شخصي بود بنام قاضي بن ابراهيم بن بلمونه كه
ص: 234
درگذشت، اهالي شهر عمرو بن المعز را بر خود حاكم ساختند، عمرو بنا را به بدكرداري گذارد. قاضي بن ابراهيم كسي بود كه بر تميم عاصي بود و تميم از وي اعراض ميكرد. عمرو راه و روش او را پيشنهاد خود كرد. و بر برادر عصيان ورزيد، تميم سپاهيان عليه او بيرون كرد تا شهر را از او بگيرد، يكي از ياران تميم گفت:
سرور من وقتي قاضي در آنجا (قابس) بود، سهل‌انگاري روا داشته او را بحال خود ترك كردي، اكنون همينكه برادرت در آنجا بحكمراني برقرار گرديده، سپاهيان عليه او مجهز و لشكركشي كرده‌اي، تميم به پاسخ او گفت:
هنگامي كه بنده‌اي از بندگان مادر آنجا بود، نابودي او بر ما آسان بود و اما امروز يك فرزند معز در مهديه و يك فرزند معز در قابس، اين كار قابل سكونت نيست.
(دو پادشاه در اقليمي نگنجند، و هفت درويش در گليمي بخسبند. «سعدي» م.) ابن خطيب سوسه قصيده مشهوري درباره فتح آن در مدح تميم سروده است:
(مولف فاضل ابياتي چند از اين قصيده را نقل كرده است كه در نقل و ترجمه آن فايده‌اي متصور نبود و از آن گذشتيم. م.)

بيان تصرف موصل بوسيله كربوقا

در ذي قعده اين سال، قوام الدوله ابو سعيد كربوقا شهر موصل را تصرف كرد پيش از اين گفته بوديم كه تاج الدوله تتش، هنگامي كه آقسنقر و بوزان را كشت، كربوقا را اسير كرد و او را نگهداشت، بطمع اينكه در اصلاح كار او با امير انر پدر زنش بكوشد، گذشته از اين كربوقا شهري را مالك نبود كه هر گاه او را بكشد مالك شهر او بشود، چنانكه امير بوزان را كشت و بر بلاد او رها و حران چيره گرديد، پس او را نگهداشت.
قوام الدوله در حلب زنداني بود تا زماني كه تتش كشته شد، و پسرش ملك رضوان حلب را مالك شد. سلطان بركيارق رسولي به حلب فرستاد و به رضوان
ص: 235
امر كرد او و برادرش آلتونتاش را آزاد كند. آنها همينكه آزاد شدند از حلب حركت كرده، گروه زيادي از سپاهيان بي‌كاره گرد آنها جمع آمدند و به حران آمدند و آنجا تسليم آنها شد. محمد بن شرف الدوله مسلم بن قريش كه در نصيبين بود، و شروان بن- وهيب و ابو الهيجاء كرد هم با او در نصيبين بودند، با كربوقا و آلتونتاش مكاتبه كردند و از آنان طلب ياري نمودند، عليه امير علي بن شرف الدوله كه در موصل بود و تاج الدوله تتش بعد از پيكار در مضيع او را در آنجا برقرار داشته بود.
كربوقا رو بدان صوب نهاد. محمد بن شرف الدوله، دو مرحله مانده به نصيبين برسد او را ملاقات كرد و آنها را سوگند براي تأمين خويش داد، كربوقا پس از سوگندي كه ياد كرده بود او را دستگير كرد و با خود به نصيبين برد.
چون بآنجا رسيد از ورود او جلوگيري شد، چهل روز آنجا را محاصره كرد، تا نصيبين تسليم او شد و از آنجا روي بموصل نهاد و موصل را محاصره كرد ولي به چيزي ظفرياب نشد، پس از آنجا به «بلد» رفت و در آنجا محمد بن شرف الدوله را كشت و جنازه‌اش به آب سپرد و به حصار موصل بازگشت و در يك فرسنگي در روستاي «باحلافا» فرود آمد، و آلتونتاش را در جهت شرقي موصل ترك كرد. علي ابن مسلم حكمران موصل از امير جكرمش حكمران جزيره ابن عمر طلب ياري كرد، جكرمش بياري او بدان صوب رفت. آلتونتاش چون بدانست به پيشواز او شتافت و با او جنگيد و جكرمش منهزم شد و بحالت انهزام به جزيره برگشت و به طاعت كربوقا درآمد و او را در محاصره موصل ياري كرد در موصل مواد غذائي و هر چيز ديگر كاهش يافت و كمياب گرديد حتي مواد سوخت، بطوريكه براي سوخت از قير استفاده ميشد و پنبه كمياب شد.
همينكه كار بر حكمران آن علي سخت شد، موصل را ترك كرد و نزد امير صدقة بن مزيد به حله رفت و كربوقا بعد از نه ماه محاصره شهر را گرفت. مردم شهر بترسيدند زيرا كه آنها خبر شده بودند كه آلتونتاش در صدد غارت آنهاست و كربوقا از او جلوگيري كرده است. آلتونتاش سرگرم بدستگير كردن اعيان شهر و مطالبه
ص: 236
ودايع شهر از آنها گرديد، اين امر براي كربوقا بدرازا كشيد و گران آمد، امر به كشتن او كرد در روز سوم آلتونتاش را كشتند و مردم از شر او آسوده شدند، كربوقا با مردم به نيكرفتاري سلوك كرد و از آنجا به رحبه رفت. از ورودش جلوگيري شد، آنجا را تصرف نمود و غارت كرد و نماينده‌اي از جانب خود در آنجا برقرار داشت.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال شش كوكب در برج حوت گرد آمدند: خورشيد، ماه، مشتري، زهره، مريخ و عطارد پس منجمين چنين حكم كردند كه طوفاني نزديك به طوفان نوح رخ ميدهد. خليفه المستظهر باللّه ابن عيسون منجم را بخواست و در اين باره از وي سؤال كرد ابن عيسون گفت: در طوفان نوح هفت كوكب در برج حوت جمع آمدند و اكنون شش كوكب در اين برج گرد آمده و زحل بين آنها نيست، و هر گاه زحل هم بين آنها بود طوفاني كه روي ميداد چون طوفان نوح بود و ليكن ميگويم كه در شهري، يا بخشي از زمين مردمي بسيار از بلاد بسيار در آنجا گرد ميآيد و غرق ميشوند، پس بر بغداد بسبب اينكه گروهي زياد از بلاد در آنجا گرد آمده بودند بترسيدند و آب- بندها محكم ساختند و همچنين مواضعي را كه بيم انفجار و غرق در آنها ميرفت مستحكم نمودند.
اتفاق چنين رويداد كه حاجيان در بيابان سياقت بعد از نخله فرود آمدند، سيلي بزرگ جاري شد و بيشترشان را غرق كرد، آنها كه بارتفاعات كوهها گريزان شده بودند نجات يافتند و لكن دارائي و چارپايان و زاد و توشه آنها و غير ذلك همه را سيل برد. خليفه بآن منجم خلعت بخشيد.
در صفر اين سال شيخ ابو عبد اللّه طبري فقيه شافعي در مدرسه نظاميه بغداد بتدريس پرداخت، فخر الملك پسر نظام الملك وزير بركيارق او را در آنجا برقرار داشت.
ص: 237
در اين سال خفاجه بر شهر سيف الدوله صدقة بن مزيد هجوم آوردند. سيف الدوله سپاهي بسركردگي پسر عم خود قريش بن بدران بن دبيس بن مزيد به پيگرد آنها گسيل داشت، خفاجه او را اسير كرده، بعد هم رهايش كردند و قصد مشهد (كربلا) حسين بن علي عليه السلام (عليهما سلام م.) كرده و تظاهر به فساد و تبهكاري و منكرات نمودند. صدقه لشكري بدفع آنها سوق داد، و آنها را سخت در فشار گذاشته و گروه بسياري از آنها را حتي نزديك به ضريح كشتند، مردي از آنها سوار بر اسب خود را از باروي شهر بدان سوي پرت كرد خود و اسبش سالم ماند.
در صفر اين سال، قاضي ابو مسلم وادع بن سليمان، قاضي معرة النعمان و مستولي بر امور آن درگذشت و او از جهت بلند همتي و دانش مرد زمان خود بود.
در ربيع الاول اين سال، ابو بكر محمد بن عبد الباقي معروف به ابن خاضبه، محدث درگذشت، او مردي دانشمند بود.
در رمضان اين سال ابو بكر عمر بن السمرقندي درگذشت، مولد او بسال سيصد و هشتاد و هشت بود.
در رمضان اين سال ابو الفضل عبد الملك بن ابراهيم مقدسي معروف به همداني درگذشت. او داناي چند رشته از دانشها بود و هنگام درگذشت نزديك به هشتاد سال داشت
.
ص: 238

490 (سال چهار صد و نود)

بيان كشته شدن ارسلان ارغون‌

در محرم اين سال ارسلان ارغوان پسر الب ارسلان، برادر سلطان ملكشاه در مرو كشته شد. او خراسان را در تصرف داشت سبب كشته شدن وي اين بود كه نسبت به غلامان خود، بسيار سخت‌گير بود و بآنها زياد اهانت ميكرد و كيفرشان مي‌داد.
و آنها زياد از او ميترسيدند. اينك چنين اتفاق افتاد كه غلامي را بخواست، و بر او وارد شد. ارسلان تنها بود. و از تأخير غلام در خدمت به وي پرخاش كرد. غلام پوزش طلبيد. پوزش او را نپذيرفت، او هم دشنه‌اي كه با خود داشت بيرون كشيد و او را كشت. غلام را دستگير كردند و باو گفته شد: براي چه اين كار را كردي؟
گفت: براي اينكه مردم را از ستمكاري او راحت و آسوده كنم.
علت اينكه خراسان را در تصرف داشت اين بود كه در روزگار برادرش ملكشاه، از اقطاع آنچه عايد او ميشد بالغ بر هفتهزار دينار بود، و هنگامي كه ملكشاه در بغداد درگذشت ارغون با او بود، پس از درگذشت ملكشاه بهمراه هفت غلام به همدان رفت، در آنجا گروهي به او پيوستند و از آنجا به نيشابور رفت، در نيشابور به چيزي دست نيافت و روي به مرو نهاد. شحنه مرو اميري بود بنام قودن از جمله مملوكان ملكشاه و همو بود كه سبب روي گردان شدن سلطان ملكشاه از نظام الملك شد. و اين را ما در رويداد كشته شدن نظام الملك بيان كرده بوديم
ص: 239
پس تمايل به ارسلان ارغوان شد و شهر را به او تسليم كرد و سپاهيان به او روي آوردند، و از آنجا قصد بلخ كرد. و در بلخ فخر الملك پسر نظام الملك حكومت داشت چون ارغون بآنجا رسيد فخر الملك بلخ را ترك كرد. و چنانكه بيان آن گذشت وزير تاج الدوله تتش شد.
ارسلان ارغون بلخ، ترمذ و نيشابور و همه خراسان را تصرف كرد، و براي سلطان بركيارق و وزير او مؤيد الملك نامه فرستاد و خواست كه فرمانروائي او را بر خراسان پذيرفته او را برقرار سازند، همچنانكه نياي او داود، همه خراسان باستثناي نيشابور را در تصرف داشت، و در اين امر بذل اموال كرده و تعهد نمود كه در امر سلطنت منازعه نخواهد كرد. بركيارق به سبب اشتغال بامر برادرش محمود و عم خود تتش جوابي نداد و سكوت كرد. همينكه سلطان بركيارق مؤيد الملك را از وزارت عزل كرد و برادرش فخر الملك را بوزارت خويش تعيين نمود و مجد الملك بلاساني چيره بر امور ملك شد. ارسلان ارغون، مكاتبه با بركيارق را قطع كرد و گفت:
نميتوانم خود را راضي بگفتگو با بلاساني بكنم. در اين هنگام بركيارق عم خود بور برس پسر الب ارسلان را بنمايندگي خود معين كرد و او را بسركردگي سپاهيان براي جنگ با ارغوان گسيل داشت.
عماد الملك ابو القاسم پسر نظام الملك پيش از اينها به ارسلان ارغون رسيده و وزير ارغون بود. سپاهيان اعزامي بركيارن چون بخراسان رسيدند، ارسلان ارغون با آنها روبرو شد و جنگيد و شكست يافته بحال هزيمت به بلخ رفت، بوربرس و سپاهياني كه با او بودند در هرات اقامت گزيدند.
پس از آن ارغون سپاهي انبوه گرد آورد و به مرو رفت و چند روزي آنجا را محاصره كرد و مرو را بزور گرفت و كشتاري زياد آنجا نمود و دروازه‌هاي باروي شهر را كنده و ويران ساخت. بوربرس از هرات بسوي او رفت و تلاقي و جنگ كردند بوربرس منزم گرديد. اين واقعه بسال چهار صد و هشتاد و هشت رويداد.
علت هزيمت بوربرس اين بود كه در جمله سپاهياني كه بركيارق با او روانه
ص: 240
كرده بود.
امير آخر ملكشاه كه از اكابر امراء و امير مسعود بن تاجر همراه او بودند. پدر امير مسعود سرفرمانده سپاه داود نياي ملكشاه بوده و مسعود را جايگاه بلند و منزلتي بزرگ نزد همگان بود. ميان امير آخر و ارسلان ارغون دوستي قديمي وجود داشت، ارسلان باو پيام فرستاد استمالتش نمود و او را دعوت به طاعت خود كرد و امير آخر دعوتش را پذيرفت. در آن اثنا مسعود بن تاجر باتفاق فرزندان بديدار امير آخر رفت. او آنها را گرفت و كشت، و بوربرس ضعيف و از ارسلان ارغون منهزم و سپاهش پراكنده و خودش اسير شد، و او را با برادرش نزد ارغوان بردند. بوربرس را در ترمذ زنداني كرد پس از يك سال امر كرد كه خفه‌اش كند و كردند و اكابر سپاه خراسان، كساني را كه از آنها بيمناك بود و از تحكم آنها بر خود ميترسيد كشت وزير خود عماد الملك را به سيصد هزار دينار مصادره نمود و او را كشت و باروي شهرهاي خراسان را ويران كرد، از جمله باروي سبزوار و مرو شاهيجان و دژ سرخس و قهدز نيشابور و باروي شهرستان و غير ذلك همه آنها را بسال چهار صد هشتاد و نه ويران كرد و سپس چنانكه بيان كرديم كشته شد.

بيان چيره شدن سپاه مصر بر شهر صور

در ربيع الاول اين سال سپاه بسيار از مصر به مرز صور در ساحل شام رسيده و آنجا را تصرف كرد. سبب آن اين بود كه حكمران آنجا كه نامش «كتيله» بود بر المستعلي فرمانرواي مصر عصيان ورزيد و سر از طاعت او به پيچيد. المستعلي ارتشي بدان صوب گسيل داشت و او را محاصره كرد و خود و همراهانش از سربازان و مردم عاصي كه با او بودند، در تنگنا قرار داده، سپس با زور شمشير آنجا را فتح كرد و خلق بسياري كشته شدند و مال فراوان و گرانقدري از شهر صور بغارت رفت و والي آنجا بدون زينهار و امان به اسارت درآمده او را بمصر فرستاده در آنجا كشته شد
.
ص: 241

بيان تصرف خراسان بوسيله بركيارق و تسليم آن به سنجر برادرش‌

بركيارق سپاهياني با برادرش ملك سنجر مجهز كرده، و بخراسان براي نبرد با عم خود ارسلان ارغون گسيل داشت. امير قماج را بسمت اتابك سنجر برقرار نمود و ابا الفتح علي بن حسين طغرائي را در مقام وزارت سنجر تعيين كرد.
و اين سپاه چون بدامغان رسيد، خبر قتل ارغون شنيده همانجا اقامت كردند تا اينكه سلطان بركيارق بآنها پيوست و به نيشابور رهسپار شدند و در پنجم جمادي الاولي در اين سال به نيشابور رسيدند و بدون جنگ آنجا را و همچنين ساير شهرهاي خراسان را تصرف كرده و رو به بلخ نهادند.
سپاهيان ارسلان ارغوان پس از كشته شدن او فرزند صغير او را كه هفت ساله بود بجايش برقرار داشتند. همينكه خبر رسيدن سلطان را شنيدند به كوههاي طخارستان رفته از آنجا دور شدند و پيام فرستاده زينهار بخواستند. خواسته آنها پذيرفته شد و برگشتند و پسر ارسلان ارغون را بهمراه آوردند. سلطان ديدارش را نيكو دانست و آنچه از اقطاع به روزگار ملكشاه تعلق بپدرش داشت باو واگذار كرد موقعي كه فرزند ارغون بخدمت سلطان رسيد پانزده هزار سوار با او بود، و همينكه روزي از ديدار او با سلطان گذشت، همگي او را ترك كردند و هر طايفه‌اي باميري كه خدمت ميكرد به پيوست و او با يك خادم از خدمه پدرش تنها ماند. مادر سلطان بركيارق او را نزد خود نگهداشت و كسي را گماشت كه بخدمت و تربيت او همت گمارد.
بركيارق از بلخ به ترمذ رفت. ترمذ تسليم او شد. او هفت ماه در بلخ اقامت داشت و كس بما وراء النهر فرستاد، و در سمرقند و غيرها بنام او خطبه خوانده شد و همه بلاد به طاعتش درآمدند
.
ص: 242

بيان مخالفت و خروج امير اميران در خراسان‌

در اين سال موقعي كه سلطان بركيارق در خراسان بود. اميري كه نامش محمد بن سليمان و معروف به امير اميران و پسر عم ملكشاه بود، سر به مخالفت برداشت و رو بسوي بلخ نهاد و از فرمانرواي غزنه خواست باو ياري كند و او با لشكريان زياد و پيل جنگي او را ياري كرد و با او شرط كرد كه در تمام نقاطي كه فتح ميكند بنام او خطبه خوانده شود. پس امير اميران قوي شوكت گرديد، و دست اندازي به بلاد كرد.
ملك سنجر فرزند ملكشاه بطور زبده (با سپاه خود) بي‌آنكه امير اميران آگاه شود.
بر وي بتاخت و در تنگنايش گذاشته و ساعتي بين آنها جنگ شد. و در نتيجه امير اميران اسير گرديد و او را نزد سنجر بردند امر كرد چشمان او را ميل بكشند.

بيان عصيان امير قودن و يارقطاش عليه سلطان و گماردن حبشي بر خراسان‌

در اين سال يارقطاش و قودن عليه سلطان بركيارق عصيان ورزيدند.
سبب آن اين بود كه امير قودن در جمله همراهان امير قماج بود. و او درگذشت و سلطان در مرو بود، قودن دچار وحشت شد و تمارض كرد. در رسيدن بمرو تأخير روا داشت و بعد از عزيمت سلطان به عراق بمرو رفت. از جمله امراي سلطان اميري بود كه اكنجي ناميده ميشد، و سلطان او را باستانداري خوارزم تعيين و ملقب به خوارزمشاه كرد. او سپاهيان خود گرد آورد و با ده هزار سوار براي پيوستن به سلطان حركت كرد، خود او با سيصد سوار از جمع سپاهيان پيش افتاده و به مرو رسيد و در آنجا سرگرم به ميخوارگي شد. در آن اثناء قودن و امير ديگري كه نامش يارقطاش بود. اتفاق به كشتن او نمودند، و پانصد نفر گرد آورده او را در تنگنا قرار داده كشتند و رو به خوارزم نهادند و در وصول بدانجا چنان وانمود كردند كه سلطان آنها را بحكومت آنجا گمارده و آنجا را گرفتند.
خبر به سلطان رسيد، و چون به او اطلاع داده بودند كه امير انر و
ص: 243
مؤيد الملك از طاعتش سرپيچي و خروج كرده‌اند. عزيمت به عراق را ادامه داد و امير داذ حبشي بن التونتاق را با لشكري به قتال آنها بخراسان گسيل داشت. امير داذ حبشي به هرات رفت و در آنجا بانتظار گرد آمدن سپاهيان در گردش او اقامت كرد.
قودن و يارقطاش با پانزده هزار سپاهي، رو باو شتافتند، امير داد بدانست كه ياراي برابري با آنها را ندارد. آنان از جيحون گذشته رو باو نهادند يارقطاش پيش افتاد كه پس از آن قودن باو ملحق شود. يارقطاش به تنهايي با گروه خود رو باميرداذ شتافت و جنگ درانداخت. و در آن گير و دار يارقطاش اسير شد و سپاهيانش منهزم شدند.
خبر هزيمت يارقطاش و اسارت او به قودن رسيد، سپاهياني كه بهمراهش بودند بشوريدند و خزائن و آنچه با خود داشت غارت كردند. او تنها با هفت نفر باقيمانده و به بخارا گريخت، حكمران بخارا دستگيرش كرد و سپس نسبت باو احسان روا داشت و نزد او بماند و از آنجا به بلخ نزد ملك سنجر برفت. سنجر او را به بهترين وجه پذيرفت. قودن پيشنهاد كرد كه تمشيت امور بوي واگذارند تا بگرد آوردن سپاهيان به طاعت سنجر قيام و اقدام كند، سرنوشت چنين بود كه زود درگذشت. و اما يارقطاش همچنان در اسارت باقيماند تا اينكه اميرداذ كشته شد. و بخواست خداي بزرگ ماجراي او را ياد خواهيم كرد.

بيان آغاز دولت محمد بن خوارزمشاه‌

در اين سال همچنان كه بيان كرديم بركيارق امر كرد امير حبشي بن التونتاق بر خراسان فرمان راند همينكه امور خراسان تصفيه و چنانكه گفتيم قودن كشته شد. خوارزم را به امير محمد بن انوشتكين بدادند يعني او را فرمانرواي آنجا تعيين نمودند! انوشتكين پدر امير محمد مملوكي از مملوكان امير سلجوقي و نامش بلكباك بود و از مردي از اهالي غرشتستان خريده شده باو گفته ميشد «انوشتكين غرشجه» و او بزرگ شد، و كارش بلندي يافت. مرد خوش سلوك و با اوصاف كامل بود، و
ص: 244
از پيشروان و مرجع گرديد. و فرزندي پيدا كرد نامش را محمد گذاشت و او همين همين كس است. و بآموزش و پرورش او همت گماشت و خوب او را تربيت كرد و به نيكوترين وجه به تأديب او پرداخت، و او خود بنفسه و در اثر عنايت الهي پيش افتاد.
موقعي كه امير داز حبشي باستانداري خراسان تعيين شد، خوارزمشاه اكنجي كشته شده بود كه پيش از اين بيانش گذشت. آنگاه امير حبشي ملاحظه نمود كه چه كسي را به سرپرستي خوارزم تعيين كند، اختيار او بر محمد بن انوشتكين افتاد، و باستانداري خوارزم منصوبش كرد و او را بلقب خوارزمشاه ملقب نمود، محمد اوقات خود را مصروف كارهاي نيك نمود و اهل دانش و دين را بخود نزديك كرد نام نيك او بر زبانها جاري شد و جايگاهش بلندي يافت.
چون سلطان سنجر خراسان را بحيطه تصرف خويش بدر آورد محمد خوارزمشاه را بر خوارزم برقرار و استوار نگهداشت. و او شهامت و شايستگي خويش آشكار كرد، و مقام و منزلتش نزد سنجر بزرگي يافت.
پس از او آن يكي از پادشاهان ترك. هنگامي كه محمد (خوارزمشاه) غايب بود گروهي گرد خود جمع آورد، و قصد خوارزم كرد. طغرل‌تكين پسر ياكنجي كه پدرش پيش از محمد خوارزمشاه لقب يافته بود نزد سلطان سنجر ميزيست. از آنجا گريخت و به تركهائي كه عليه خوارزم لشكركشي كرده بودند پيوست خوارزمشاه چون آگاه از حركت آنها شد. رو بخوارزم نهاد و ضمنا به سلطان سنجر پيام فرستاده از او طلب ياري كرد. سلطان سنجر در آن موقع در نيشابور بود و با سپاه خود، بسوي او رفته و ليكن محمد منتظر او نشد و همينكه بخوارزم نزديك شد، تركها به «من قشقلاغ» گريختند. و طغرل‌تكين هم به «جندخان» كوچيد. و خوارزمشاه شر آنها دفع كرد.
همينكه خوارزمشاه درگذشت. پسرش اتسز جانشين او شد و سايه امن بر همه جا (ي قلمرو خود) گسترد و همگان از عدل و داد برخوردار كرد. در روزگار پدرش
ص: 245
فرماندهي سپاهيان داشته. و قصد بلاد دشمنان كرده. و بجنگها دست برده و شهر «منقشلاق» را تصرف كرده بود.
چون بجانشيني پدر نشست سلطان سنجر او را نزديك به خود ساخت و بزرگداشت و تكيه ببازوي او نمود و او را بهمراه خود به سفرها و جنگها برد و اتسز شايستگي و شهامت خويش نشان داد، تقدم و بلندي جايگاهش افزون گرديد. اين آغاز پادشاهي دودمان خوارزمشاه تكش و فرزندش محمد بود كه تاتارها چنانكه بخواست خداي بزرگ ياد خواهيم كرد. عليه او بحركت درآمدند.

بيان جنگ ميان رضوان و برادرش دقاق‌

در اين سال ملك رضوان به دمشق عزيمت كرد. دقاق برادرش در دمشق حكومت داشت رضوان ميخواست آنجا را از او بگيرد. همينكه به دمشق نزديك شد و استحكام و دست نيافتن بدان را دريافت آگاه از عجز خويش در تسخير آن كرديد و از آنجا به نابلس كوچ كرده و به بيت المقدس رفت آنجا را بگيرد. گرفتن آنجا هم امكان‌پذير نشد. سپاهيان از او جدا شدند، و برگشت و باغيسيان حكمران انطاكيه و جناح الدوله با او بودند.
پس از آن باغيسيان رضوان را ترك كرده قصد دقاق نمود. و محاصره رضوان برادر او را در حلب، در ازاء آنچه رضوان كرده بود، خوشايند وانمود ساخت. دقاق هم سپاهي گرد آورد رو به حلب نهاد و باغيسيان هم با وي بود. رضوان (پس از آگاهي از حركت آنها) پيكي نزد سقمان پسر ارتق كه در سروج حكومت داشت فرستاد و از او طلب ياري كرد، او هم با گروهي انبوه از تركمانها بياري رضوان شتافت و او رو به برادرش دقاق نهاد و در قنسرين با يك ديگر روبرو شدند و نبرد كردند و دقاق و سپاهش منهزم گرديده و چادرها و هر چه در آنها يافته ميشد غارت شد و رضوان به حلب برگشت. سپس اتفاق بر اين نمودند كه در دمشق خطبه بنام رضوان پيش از دقاق خوانده شود و همچنين در انطاكيه، اين رويداد بسال سيصد و هشتاد و نه رخ داد
.
ص: 246

بيان خطبه بنام علوي مصري در قلمرو رضوان‌

در اين سال ملك رضوان در بسياري از ولايات خود خطبه بنام المستعلي با سه علوي فرمانرواي مصر بخواند سبب آن اين بود كه امير جناح الدوله كه شوهر مادر رضوان بود نزد او ميزيست در آن احوال از رضوان نسبت بخود تغييري بديد آنجا را ترك كرده به حمص كه تعلق بخودش داشت رفت. باغيسيان چون دوري او را از رضوان بديد با رضوان صلح كرد. و به حلب رفته و در بيرون شهر فرود آمد.
رضوان منجمي داشت كه باو حكيم اسعد گفته ميشد و رضوان متمايل باو بود و پس از آنكه جناح الدوله از نزد رضوان رفت، رضوان حكيم اسعد را بخود نزديك ساخت و او مذاهب علويان مصري را بنظرش خوب جلوه‌گر نمود، در آن اثنا رسولاني از مصر وارد شده او را دعوت به طاعت خود نمودند و بذل مال و اعزام سپاهيان كه دمشق را متصرف شود، كردند. رضوان هم در شيزر و تمام قلمرو خويش جز انطاكيه و حلب و معره بنام المستعلي بامر اللّه چهار جمعه خطبه خوانده شد. سپس سقمان پسر ارتق، و باغيسيان حكمران انطاكيه با رضوان ديدن كردند و زير بار اين كار او نرفته آنرا بزرگ دانستند. پس رضوان هم در اين سال خطبه بنام عباسيان بازگرداند و كس به بغداد فرستاد و از كاري كه شده بود پوزش خواست.
باغيسيان به انطاكيه برگشت. سه روز بيشتر از اقامت او در انطاكيه نگذشته بود كه فرنگيان آنجا را محاصره كردند و رويداد آن بخواست خداي بزرگ بيان خواهيم كرد.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال فتنه‌اي بزرگ و جنگي عظيم ميان اهالي سبزوار و خسرو گرد در خراسان رخ داد و گروه بسياري از آنها كشته شدند و سرانجام مردم خسرو گرد منهزم شدند.
در اين سال عثمان وكيل خانه كشته شد، سبب كشته شدن او اين بود
ص: 247
كه با فرمانرواي غزنه از جانب سلطان مكاتبه ميكرده و خبرها بدانجا ميداده، او را گرفته و مدتي در ترمذ زنداني بود سپس آگاهي بدست آمد كه از زندان هم او مكاتبه با غزنه دارد، پس او را كشتند.
در صفر اين سال عبد اله سيميرمي وزير مادر سلطان بركيارق كشته شد.
او را يكي از باطنيه به غافلگيري كشت، بعد از آن باطني قاتل (دستگير) و كشته شد.
در شعبان اين سال، ستاره بزرگ دنباله‌داري (در آسمان) پديد گرديد و طلوع آن بيست روز دوام يافته و بعد ناپديد گرديد.
در اين سال نقيب الطاهر ابو الغنائم محمد بن عبد اله درگذشت او مردي اديب و سخاوتمند و با دهش و متعصب در مذهب حنفي بود. او بعد از پدرش ابو الفتوح حيدره، به نقابت گمارده شد.
در اين سال ابو القاسم يحيي بن احمد سيبي در سن يكصد و دو سالگي درگذشت در آن سن و سال حواس او درست مانده بود او مقري و محدث و با حضور قلب بود.
در اين سال ارغش نظامي، مملوك (زرخريد) نظام الملك در ري كشته شد. او بآن اندازه پيشرفت كرده و منزلت يافته بود كه دختر ياقوتي عم سلطان بركيارق را بزني گرفت، او را يك باطني كشت و قاتل او هم كشته شد.
در ماه رمضان برسق كه از اكابر امراء بود كشته شد، او را يك باطني كشت. برسق از اصحاب طغرل‌بيك و اول شحنه بغداد بود
.
ص: 248

491 (سال چهار صد و نود و يك)

بيان تصرف انطاكيه بوسيله فرنگيان‌

آغاز پيدايش دولت فرنگيان و توسعه كار و خروج آنها رو به بلاد اسلام و و چيره شدن آنها بر پاره‌اي از آن بلاد، در سال چهار صد و هفتاد و هشت بود. و چنانكه پيش از اين بيان كرديم شهر طليطله و غيرها از بلاد اندلس را گرفتند.
سپس در سال چهار صد و هشتاد و چهار جزيره صقليه را تصرف نمودند كه ذكر آن نيز نموديم و از آنجا باطراف افريقيه رخنه كردند. و پاره‌اي از آنرا تصرف كرده و از آنها پس گرفته شد. پس از آن چنانكه خواهيد ديد، ديگر سرزمينها را متصرف شدند.
در سال چهار صد و نود رو به بلاد شام نهادند. سبب خروج آنها اين بود كه پادشاه آنها «بردويل» گروه انبوهي از فرنگيان را گرد آورد. و از بستگان نزديك رجار فرنگي بود كه صقليه را تصرف كرد. و پيكي نزد رجار فرستاد و او را آگاه كرد كه: گروه انبوهي را من گرد آورده‌ام و خود را بتو ميرسانم و از نزد تو. رو به افريقيه نهاده آنجا را ميگشايم و همسايه تو خواهم شد.
رجار ياران خويش را گرد آورد و بمشورت با آنان بگفتگو نشست. باو گفتند: به حق انجيل كه اين كار خوبي براي ما و آنها خواهد بود. و بلاد. بلاد
ص: 249
نصاري ميشود. رجار يك پاي خويش بهوا بلند كرد «و بادي بزرگ از شكم او رها شد!» و گفت: به حق دين خودم كه اين (بادي كه در كردم) از سخن شما بهتر است! گفتند:
چگونه است آن؟ گفت: هر گاه باينجا برسند و نزد من بيايند، دچار زحمات بسيار خواهيم شد، كشتيها خواهند كه به افريقيه بروند و سپاهياني نيز از من بخواهند.
و چنانچه بلاد را فتح كردند، بلاد از خودشان خواهد شد و سيورسات آنها از صقليه خواهد بود. و آنچه از مال، از فروش غلات در سال بمن ميرسد ديگر بدست نخواهد ماند و هر گاه كامياب نشدند باز هم به بلاد من بازميگردند و از آنها در آزار و رنج ميفتيم و تميم بمن خواهد گفت كه نسبت باو غدر كرده‌ام و پيمان شكني روا داشته‌ام! و رفت و آمدها ميان ما بريده و (روابط) قطع ميشود. بلاد افريقيه براي ما باقي است.
هر زمان كه نيرو پيدا كرديم آن را خواهيم گرفت.
رسول بردويل را احضار كرد و باو گفت: اگر تصميم به جهاد با مسلمانان گرفته‌ايد، بهتر آنكه برويد بيت المقدس را فتح كنيد و آنجا را از دست (مسلمانان) خلاص كرده كسب افتخار نمائيد. اما افريقيه ميان من و مردم آن عهود و سوگندهائي در ميانست.
پس فرنگيان مجهز شده و رو به شام آوردند. آورده‌اند كه: ياران مصر از علويان چون نيرومندي سلجوقيان بديدند، و استيلاي آنها را بر بلاد شام تا غزه بنظر آوردند كه ميان آنها و مصر ولايت ديگري كه مانع پيشروي آنها باشد وجود ندارد. و ورود اقسيس بمصر و محاصره آن را گواه بودند، بترسيدند و به فرنگيان پيام فرستادند و آنها را به خروج بر شام و تصرف آنجا دعوت نمودند كه آنها ميانشان با مسلمانان، مانع باشد و خدا داناتر است.
همينكه فرنگيان تصميم گرفتند قصد شام كنند، به قسطنطنيه رفتند كه با عبور از تنگه رو به بلاد مسلمانان گذارند و در خشكي پيشرفت كنند كه براي آنها آسانتر مينمود. چون به قسطنطنيه رسيدند، پادشاه روم مانع از عبور آنها از بلاد خود شد و گفت: من امكان نميدهم از بلاد (من) بقصد بلاد اسلام عبور كنيد مگر اينكه سوگند
ص: 250
ياد كنيد كه انطاكيه را تسليم من كنيد. قصد پادشاه روم برانگيختن و تشويق آنها به بلاد اسلام بود، بگمان اينكه تركها يك نفر از آنها باقي نخواهند گذاشت.
و اين امر در اصرار و ابرامي كه آنها در تصرف بلاد داشتند، بر پادشاه روم معلوم شد.
فرنگيان شرط پادشاه روم را پذيرفتند و در سال چهار صد و نود از قسطنطنيه از خليج (بغاز معروف دردانل را مقصود دارد. م.) عبور كردند و به بلاد قلج ارسلان پسر سليمان بن قتلمش رسيدند كه عبارت از قونيه و غيرها باشد. با رسيدن بآنجا قلج ارسلان با جمع سپاهيان خويش با آنها مقابله و جنگ كرد. فرنگيان او را شكست دادند و در رجب سال چهار صد و نود منهزم گرديد. و فرنگيان بلاد او را از زير پا رد كرده و رو به انطاكيه نهاده آنجا را محاصره نمودند.
همينكه باغيسيان از توجه آنها سوي خود آگاه شد. از نصارائي كه در انطاكيه مقيم بودند بيمناك شد. مسلمانان از اهالي انطاكيه را از ميان آنها بيرون آورد كه وجود غيره ميانشان نباشد و دستور حفر خندق داد. فرداي آن روز نيز نصاري را بيرون كرد كه آنها هم در حفر خندق كار كنند و با آن گروه نيز فرد مسلماني بميانشان بجا نگذارد و تا شامگاه در حفر خندق كار كردند، چون خواستند بشهر برگردند، مانع از ورود آنها شد و به آنان گفت: انطاكيه از شماست و بمن واگذار ميكنيد تا اينكه به‌بينم ميان ما و فرنگيان چه خواهد بودن. آنها گفتند: پس زنان و فرزندان ما را چه كس حفظ ميكند؟ گفت: من جاي شما از آنها سرپرستي ميكنم. آنها هم وارد شهر نشدند و در اردوگاه فرنگيان اقامت كردند محاصره نه ماه بطول انجاميد.
و در اين مدت باغيسيان آنچنان شجاعت و درستي و رأي خوب و دورانديشي بكار برد كه از ديگري ديده نشده بود. بيشتر فرنگيان در اين مدت مردند و هلاك شدند و چنانچه بدان كثرت باقي ميماندند. بلاد اسلام را زير و زبر ميكردند باغيسيان مردم نصاري را كه از انطاكيه بيرون رانده بود دست افراد زيان كار را از خانواده‌هاي آنها كوتاه ساخته بود.
ص: 251
چون كار محاصره براي فرنگيان بدرازا كشيد، با يكي از نگهبانان برجهاي محافظ ارتباط مكاتبتي پيدا كردند. محافظ آن برج مردي زره‌ساز بنام برزويه بود بود و فرنگيان مال و اقطاع باو بخشيدند. برجي كه در حفاظت خويش داشت، به دشت ميپوست و مشرف بر آن دشت و بر پنجره‌اي بنا شده بود و همينكه قرار كار بين فرنگيان و آن شخص ملعون زره‌ساز گذارده شد فرنگيان بدان پنجره آمده آنجا را گشودند و از آن نقطه وارد شدند. گروه زيادي هم با طناب بالا كشيده شدند همينكه تعدادشان به پانصد نفر رسيد، سحرگاهان در كرناها دميدند. مردم از كثرت شب زنده داري و حراست خسته شده بودند. باغيسيان بيدار و جوياي احوال شد. گفته شد: اين بوق و كرنا از قلعه است و بي‌شك آنجا تصرف شده است. در صورتي كه صداي بوق از قلعه نبود، بلكه از همان برج بود. باغيسيان را ترس فرا گرفت، دروازه شهر را گشود و با سي نفر غلام، راه گريز در پيش گرفت نايب او در حفظ شهر آمده سراغ او را گرفت، گفته شد كه گريخته است. او هم از در ديگري فرار برقرار اختيار كرد و اين براي فرنگيان كمكي بود، اگر ساعتي (باغيسيان) بجاي مانده بود.
فرنگيان هلاك ميشدند.
فرنگيان از دروازه وارد شهر شده و بناي غارت و كشتن، مسلمانان را گذاشتند اين واقعه در جمادي الاولي رويداد.
و اما باغيسيان، همينكه روز روشن فرا رسيد، خرد باو باز گرديد. و همچو اشخاص مبهوت ميماند، و ديد كه چندين فرسنگ راه پيموده است. بكسيكه همراهش بود گفت: من كجا هستم؟ باو گفته شد: در چهار فرسنگي انطاكيه پشيمان شد كه چگونه سالم نجات يافته و نه ايستاده جنگ كند تا آنها را از شهر پاك بروبد و يا كشته شود. و سخت افسوس ميخورد، و دريغ ميخورد كه خانواده و مسلمانان را رها كرده است و از شدت تأثر از اسبش بحال بيهوشي بزمين افتاد. همينكه بر زمين سقوط كرد يارانش سعي كردند او را سوار كنند. نيروي او از دست شده و نزديك به مرگ بود. او را همانجا ترك كرده رفتند. پس از رفتن آنها يك ارمني كه چوب ميبريد از
ص: 252
كنارش گذشت و او را در آخرين رمق حيات يافته، او را كشت و سرش را براي فرنگيان بانطاكيه برد.
فرنگيان با مكاتبه با حكمران حلب در دمشق گفته بودند كه قصد ما جز گرفتن بلادي كه در دست روميان بود چيزي ديگر را نخواهيم و اين خدعه و فريبكاري بود كه به حكمران انطاكيه (باغيسيان) ياري نكنند.

بيان عزيمت مسلمانان رو به فرنگيان و ماجراي آنها

چون قوام الدوله كربوقا از پيشروي فرنگيان و تصرف انطاكيه بوسيله آنها آگاه شد. سپاهيان گرد آورد و به شام رفت و در «مرج دابق» رحل اقامت افكند.
سپاهيان شام، تركها و عربها بسوي آنها كه در حلب بودند، گرد او جمع آمدند.
دقاق پسر تتش و طغتكين اتابك و جناح الدوله حكمران حمص و ارسلان تاش حكمران سنجار و سليمان پسر ارتق، از امراء كه مانند نداشتند، گرد او جمع آمدند.
فرنگيان چون آگاه از اين جريان شدند مصيبت بر آنها بزرگ و از وهن و سستي و كمبود خواربار، در گروه خود بيمناك شدند. مسلمانان رو بآنها رفتند و بر سر انطاكيه با فرنگيان بجنگ و ستيز پرداختند. در آن اثناء كربوقا بنا را به بدرفتاري با مسلماناني كه بهمراه او بودند گذاشت و امراء را نسبت به خود خشمگين ساخت.
كربوقا نسبت بانها بزرگي و كبريائي ميفروخت بگمان اينكه با چنان سلوكي بهمين حال با او باقي خواهند ماند و آنها، بعكس گمان و پندار او، خشمناك شده و در نهان نيت غدر او نهفته داشتند كه هر گاه جنگ شود، به نيت خويش عمل كنند و تصميم گرفتند با وجود اسلام او قربانيش كنند.
فرنگيان پس از تصرف انطاكيه در آنجا اقامت گزيده و دوازده روز بدون آنكه چيزي يافته شود بخورند پايداري كردند. اقوياء از گوشت چارپايان خويش تغذيه مينمودند و فقراء اكل ميته نموده و برگ درختان ميخوردند. چون كارشان بدان مرحله رسيد، به كربوقا پيام فرستاده از او زينهار خواستند كه از شهر بيرون
ص: 253
بروند، كربوقا خواسته آنها را نپذيرفت و گفت: بيرون نخواهيد رفت مگر با شمشير.
پادشاهاني كه با فرنگيان بودند: بر دويل و صنجل و كندفري و تمص حكمران رها و بيمنت حكمران كه مقدم بر آنها بود، وجود داشتند. راهبي با آنان همراه بود كه از او اطاعت ميكردند و او از مردان داهيه بود و به آنان گفت كه:
مسيح عليه السلام را سلاحي (؟!) بود كه در قسيان در انطاكيه بزير خاك مدفون است. و آن (قسيان) بناي بزرگي است، اگر آن را (سلاح را) يافتيد شما پيروز ميشويد و چنانچه نيافتيد، هلاك محقق است.
او قبلا سلاحي در آن محل دفن كرده و آثار آن را از بين برده بود و دستور داد كه سه روز روزه بگيرند و توبه كنند، و اين دستور اجراء شد و روز چهارم همگي آنان را بدان موضع رهنمون گرديد، عامه مردم و صنعتگران هم با آنها بودند. و تمام اماكن را حفر كردند و چنانكه نشاني داده بود آن سلاح را پيدا كردند، راهب بآنها گفت: مژده باد شما را به پيروزي، روز پنجم آنها از دروازه در دسته‌هاي پنج و شش نفري و در همين حدود بيرون از شهر شدند. مسلمانان به كربوقا گفتند: لازم است دم دروازه بايستيم و هر كس بيرون آمد او را بكشيم زيرا كه كارسازي آنها كه پراكنده‌اند آسان است. كربوقا گفت: اين كار را نكنيد، مهلت بدهيد همه‌شان كه بيرون آمده و كامل شدند، همگي‌شان را بكشيم، و از عجله آنها جلو گرفت.
گروهي از مسلمانان، جمعي از بيرون‌شدگان از شهر را كشتند. خود كربوقا شخصا آمد و آنها را از آن كار بازداشت.
همينكه خروج فرنگيان تكامل يافت و در انطاكيه هيچكس باقي نماند.
يورشي عظيم برده، مسلمانان روي بهزيمت نهادند. و اين امر اولا بخاطر اهانتهائي بود كه كربوقا نسبت بآنها روا داشته و از آنها دوري ميجست و درم اينكه آنها را از كشتن فرنگيان بازداشته بود. و بهزيمت مسلمانان تمام شد. و هيچيك از آنها نه ضربت شمشيري زد. و نه نيزه فرو برد و نه تيري انداخت. آخرين كس كه رو بهزيمت نهاد سقمان پسر ارتق و جناح الدوله بودند، زيرا در كمينگاه ميبودند
ص: 254
و كربوقا با آنها فرار كرد. چون فرنگيان وضع را چنان ديدند گمان كردند فريبي در كار است، چه آنكه جنگي روي نداده بود كه بمانند آن هزيمت منجر شود.
و فرنگيان ترسيدند آنها، را دنبال كنند گروهي از مجاهدان پايداري كردند.
و بحسب رضاي خدا و طلب شهادت جنگيدند و فرنگيان هزارها نفر از آنها را كشتند و آنچه در اردوگاه از خواربار و اموال و اثاث و چارپايان و اسلحه يافته ميشد بغنيمت بردند و حال و احوالشان بهبود يافته و نيرويشان بازگشت.

بيان تصرف معرة النعمان بوسيله فرنگيان‌

همينكه فرنگيان آن كارها با مسلمانان كردند. به معرة النعمان رفتند و با مردم آنجا نبرد كرده و سعرة النعمان را محاصره نمودند. اهالي با سرسختي هر چه تمامتر با آنها پيكار كرده فرنگيان چون سرسختي و پافشردگي و جد و تلاش آنها را در پيكار ديدند، پس در صدد برآمدند برجي از چوب بنا كنند كه موازي باروي شهر باشد. اين كار را كردند نبرد از روي برج و باروي شهر روي داد.
مسلمانان زياني از كار آنها نديدند. چون شب فرا رسيد گروهي از مسلمانان ترسيده و از كامياب نشدن آشفتگي حال پيدا كردند و گمان كردند هر گاه در يكي از ساختمانهاي بزرگ پناهنده و متحصن شوند، ميتوانند جلوي (دشمن را) بگيرند، پس از باروي شهر بزير آمدند و آن موضع را كه محافظت ميكردند تخليه نمودند.
گروه ديگري ناظر عمل آنها بودند. آنها نيز همان كار را كردند. پس جاي آنها در باروي شهر خالي (بدون محافظ) ماند.
همچنان گروهي پشت سر گروه ديگر از باروي شهر فرود آمده تا اينكه تمام باروي شهر از (مستحفظين) تخليه شد.
فرنگيان بوسيله نردبام بالا رفته، همينكه ببالا رسيدند. مسلمانان در شگفت ماندند و داخل ساختمان بزرگ شدند.
ص: 255
فرنگيان هم شمشير ميانشان بكار انداخته، سه روز كشتار ميكردند و زياده بر يكصد هزار نفر كشتند و زنان بسياري را اسير و سعرة النعمان را تصرف كردند و چهل روز در آنجا مقيم بودند، و سپس به «عرقه» رفتند و چهار ماه آنجا را در محاصره داشتند.
و چند نقب بر باروي شهر زدند، موفق نشدند، منقذ حكمران شيزر با آنها مكاتبه و صلح كرد و از آن ناحيه رو به حمص نهاده آنجا را محاصره كردند، جناح الدوله حكمران حمص با آنها صلح كرد. و از آن نقطه از راه «نواقير» به عكا رفته، در آنجا هم نتوانستند كاري از پيش ببرند.

بيان جنگ ميان سلطان سنجر و دولتشاه‌

دولتشاه از زاد و رود پادشاهان سلجوقي بود. گروهي از سپاهيان بيغو برادر طغرل‌بيك گرد او جمع آمدند و از طخارستان عزيمت كرده و لوالج و كمنج را گرفتند.
دولتشاه و سپاهيانش آنقدر تواني نبودند كه بتواند در برابر سپاه سنجر ثابت قدم بماند. كر و فري در جنگ و ستيز كرده منهزم شدند و دولتشاه اسير شد و او را نزد سنجر آوردند. از كشتن او درگذشت و زندانيش كرد، پس از آن او را كور كرد، سنجر لشكري به شهر ترمذ سوق نمود و آنجا را تصرف كرد و به طغرل‌تكين تسليم نمود.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال تميم بن المعز بن باديس فرمانرواي افريقيه، جزيره جربه و جزيره قرقنه و شهر تونس را فتح كرد در افريقيه گراني سختي وجود داشت و بسياري از مردم هلاك شدند.
در اين سال خليفه رسولي نزد بركيارق فرستاد و با ابزار تنفر از فرنگيان، در پيشروي آنها مبالغه كرده و تدارك كار آنها پيش از آنكه بر نيرويشان افزوده
ص: 256
شود خاطر نشان شده بود.
در شعبان اين سال، ابو الحسن احمد بن عبد القادر بن محمد بن يوسف، درگذشت.
مولد او بسال چهار صد و دوازده و مردي فاضل در حديث بود.
در اين سال ابو الفضل عبد الوهاب بن ابي محمد تميمي حنبلي درگذشت و مردي فاضل و فصيح بود.
در شوال اين سال، طراد بن محمد زيني درگذشت. در حديث، اسناد (با كسر الف) عالي داشت، بعد از او نقابت عباسيان به پسرش شرف الدين علي بن طراد بازگذارده شد.
در ذي قعده اين سال، ابو الفتح مظفر بن رئيس الرؤساء ابي القاسم بن مسلمه درگذشت. خانه او مجمع فضلاء و اهل دين بود، از جمله كسان كه نزد او (رفت و آمد داشتند) شيخ ابو اسحاق شيرازي بود تا اينكه درگذشت.
در اين سال ابو الفرج سهل بن بشر بن احمد اسفراييني درگذشت. وي از اعيان محدثين بود
.
ص: 257